۱۳۸۸ خرداد ۲۰, چهارشنبه

یکی بود یکی نبود . . .

جمله تمام می شود
واژه کم می آید
و زمان به وقت امروز می ایستد
پایان قصه آغاز می شود
" کلاغ ها پرواز می کنند "
تو باز می گردی
خاکستر پروانه می شود
و شمع قیام می کند
تو ایستاه ای همچنان که من از تو دور می شود
طلوع را می بینم و دویدنهایم را
قانون جاذبه عکس می شود
خدا عروج می کند
و زمین می گرید
تو می آیی
خدا می رود
و من همچنان می دوم
یک بود یکی نبود . . .

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر